نوشته‌ها

هرمز در سفرنامه دوارته باربوسا

باربوسا در توصیف شهر هرمز شخصیتی کار آشنا به اصول شهرسازی از خود به نمایش می‌گذارد و از جمله افرادی است كه در مورد وضعیت بناهای شهر به‌ویژه کاخ‌ها، ویلاها، دژها و قلعه‌ها، خیابان‌ها و میدان‌ها، خانه‌ها و مغازه و بازارچه‌ها و تفریحگاه‌ها و… اطلاعات فنی جالبی به دست می‌دهد.

اینکه باربوسا در توصیف هرمز با عنوان شهر باشکوه، باعظمت هرمز و شهر زیبای هرمز یاد می‌کند، نشان می‌دهد که با وجود اشغال شهر به دست پرتغالی‌ها، و با همه آسیب‌ها، آزارها و محدودیت‌هایی که با آن مواجه شد همچنان در اوج شکوفایی و زیبایی مانده بود. شرح او از تجمع بازرگانان ملیت‌های گوناگون در شهر که آن را به مرکز تجارت آزاد بین‌المللی مبدل کرده بود، شاهدی بر این شکوه است.

شرح دقیق باربوسا از چگونگی بنای خانه‌ها، مصالح ساختمانی، نوع محصولات و فراورده‌ها، اقلام صادرات و واردات، چهره، قیافه و اندام مردم، زبان، ملیت و قومیت، قیمت‌ها و سکه‌ها، اقشار و طبقات گوناگون مردم، تزیین و تجمیل، اخبار درون دربار و دستگاه حکومت، ستیز دولت و سلطنت، کسب‌وکار مردم، روابط و مناسبات داخلی و خارجی، انحرافات اخلاقی، ردپای زنان و زبان و ذهن آنان و … نشان از دقت او در دیده‌ها و شنیده‌ها، دسترسی به منابع و مآخذ و دستیابی به اطلاعات درست است. در این گزارش بخشی از سفرنامه باربوسا در مورد هرمز آورده شده است.

شهر باشکوه هرمز

اگر از تنگه هرمز عبور کرده و به درون خلیج‌فارس راه یابیم در نزدیكی مدخل آن به جزیره كوچكی به نام جرون برمی‌خوریم كه اگرچه بزرگ نیست اما قشنگ و زیبا است. خانه‌های آن بلند و از سنگ و ساروج ساخته ‌شده است، بام خانه‌ها مسطح، و خود خانه‌ها پنجره‌های بسیاری دارد، برای دور ماندن از گرمای شدید جزیره، تمام خانه‌ها به شیوه‌ای ساخته‌ شده‌اند كه هوا را از فراز بام‌ها و طبقات بالای خانه‌ها به پایین و زیرزمین هدایت می‌کند.

شهر هرمز تعداد زیادی بازرگان ثروتمند نشیمن دارد و در آن، کشتی‌های بسیار بزرگی وجود دارد و کشتی‌های بسیاری نیز بدان‌ها رفت‌وآمد می‌کنند. بندرگاه آن بس نیكو است و با انواع کالاهایی كه از ممالك مختلف جهان به این جزیره می‌آید تجارت کرده و از اینجا به هند و دیگر نقاط جهان صادر می‌کنند و آن‌ها را با كالاهای گوناگونی كه از سراسر هند می‌آید دادوستد می‌کنند.

بازرگانان هرمز با خود انواع ادویه و دیگر محصولاتی چون فلفل، زنجبیل، دانه‌های هل، دارچین، میخك، صندل، چوب سفید، بلسان، تمرهندی، زعفران، نیل، شمع، آهن، شكر، برنج (با مقادیر بسیار زیاد)، جوزهندی، مقادیر قابل ‌توجهی سنگ‌های قیمتی، سفال و كندر می‌آورند و از فروش این امتعه سود هنگفتی كسب می‌کنند. كالاهای بسیاری نیز از سرزمین‌های كامبی، چاول، دیبل می‌آورند. و از بنگال امتعه‌­ای موسوم به موسلین و سین باسوس وارد می‌کنند. این‌ها پارچه‌های نخی اعلایی هستند كه از آن‌ها برای ساخت عمامه و پیراهن استفاده می‌کنند. از عدن، کالاهایی چون مس، جیوه، شنگرف، گلاب، پارچه‌های زری و ابریشمی و پارچه‌های پشمی می‌آید.

از قلمرو شاه اسماعیل صفوی مقادیر بسیاری ابریشم و مشك اعلی و ریواس بابل می‌رسد، و از بحرین و جلفار، انواع مرواریدهای ریز و درشت، و از شهرهای عربستان، اسبان بسیاری می‌آورند كه شمار زیادی از آن‌ها، بیش از هزار، و در بعضی سال‌ها دو هزار اسب به هندوستان صادر می‌شود، و هر یك از آن‌ها برحسب تقاضا نزدیك سه یا چهار هزار كروزیدوس به فروش می‌رسد. کشتی‌های حامل اسب، مقادیر زیادی خرما، كشمش، نمك، گوگرد، مرواریدریز و اعلای مورد توجه مسلمانان نارسنگا با خود می‌برند.

مسلمانان هرمز، پیراهن نخی ظریف، بسیار سفید، نازك و بلندی می‌پوشند و شلوارهای نخی و برتر از همه جامه‌های فاخر ابریشمی، شال و طاق كشمیری بسیار گران‌بهایی به تن می‌کنند، و خنجر و دشنه‌های مرصع به طلا و نقره  به فراخور جایگاه و منزلت فرد به كمر می‌بندند، و سپرهای پهن و مدور كه از ابریشم است دارند که با آن‌ها تیرهای بسیار دوری رها می‌کنند، به دست می‌گیرند.

اینان مردمانی ثروتمند، مؤدب و آراسته هستند و در میان خویش روابط نیكویی دارند. به لباس خویش توجه و عنایت فراوانی دارند و خوراكشان كه بسیار خوش بوی و خوش‌طعم است و به فراوانی به عمل می‌آید شامل گوشت عالی، نان گندمی، برنج اعلا و چاشنی‌های متنوع و دیگر اغذیه مأكول و مرباها و میوه‌های تازه مانند سیب، انار و هلو و مقادیر زیادی زردآلو، انجیر، گردو، انگور، خربزه، ترب و سبزی سالاد  كه در اسپانیا هم متداول است و انواع خرما و دیگر میوه‌های كه در كشور اسپانیا ناشناخته است، است. آب نوشیدنی را با مقداری شیره مصطكی درهم می‌آمیزند و آن را در جای خنكی نگه می‌دارند، و برای خنك كردن و خنك نگه‌داشتن آب‌ها شیوه‌های مختلفی به كار می‌برند.

اشراف و بازرگانان بزرگ و نامدار، هرکجا روند، چه در اماكن عمومی یا خیابان‌ها، و چه در سفر و حضر، غلامی با خود می‌برند كه پیوسته در خدمت آن‌هاست و كوزه آب كوچك، كیگ، یا جامی مرصع به نقره را با خود حمل می‌کنند، كه علاوه بر استفاده، زینتی و نمایشی است، و نماد زندگی مرفه و تجملاتی آنان است.  این قشر از مردم و نیز صاحب‌منصبان بالای حكومتی خانه‌های روستایی در خشكی اصلی (شهرهای ساحلی) دارند و مالك باغ و مزرعه هستند و به‌ویژه در فصل تابستان بدان جا روند و چند ماهی را خوش می‌گذرانند.

 شهر هرمز فوق‌العاده غنی و ثروتمند است، و دارای انواع گوناگونی از غذاهای نیكوست. جز اینکه زندگی در این شهر بسیار گران و پرهزینه است. زیرا همه‌چیز از خارج می‌آید، یعنی از عربستان، ایران، هند و دیگر سرزمین‌ها و مناطق وارد می‌شود. با این تفاوت كه تمام ِ نیازمندی‌های زندگی به‌سرعت به جزیره می‌رسد. اما از خود جزیره جز نمك نمی‌توان برد. حتی آب آشامیدنی را، چنانكه گفته‌ شده با کشتی‌های كوچكی كه طراده خوانند، از بیرون جزیره، و از جزایر اصلی و جزایر نزدیك به آن جا می‌آورند.

در میدان‌های عمومی شهر همه گونه خوراك و هیزم، كه آن‌هم از خارج جزیره می‌آید، به مقدار فراوانی وجود دارد. تمام كالاهای كشیدنی و وزن كردنی، طبق قوانین و مقررات دقیق، به قیمت معلوم و مشخصی به فروش می‌رسد. هر آن‌کس كه به پیمانه و ترازو عمل نكند و برخلاف قیمت‌های تعیین‌شده و دستورات مربوطه عمل کند به شدت مجازات می‌شود. در میدان‌های عمومی انواع گوشت پخته، آب‌پز و كباب شده را با ترازو كشیده و عرضه می‌کنند. سایر خوراکی‌ها نیز به همین ترتیب به فروش می‌رسد. خوراکی‌ها اساساً بر طبق اصول، قواعد و با رعایت بهداشت و پاكیزگی تهیه می‌شود. چندان‌که بسیاری از مردم غذای خود را در خانه طبخ نمی‌کنند بلكه آن را از بازار می‌خرند.

 پادشاه هرمز، پیوسته در یکی از کاخ‌های بزرگی كه در كنار دریا و در ستیغ تپه‌های مشرف‌ به آب‌ها جای دارد بسر می‌برد و گنجینه‌های خویش را نیز در همین كاخ نگه می‌دارد. زمامداران و عاملان مالیاتی شهرهای ساحلی ایران و ِ شهرهای ساحلی عربستان و جزایر تابعه او در خلیج فارس را – چنانكه گفتیم – از همین‌جا معلوم و منصوب می‌کند. سلطان هرمز، در این شهر فرماندار كل دارد كه بر آن فرمان میراند و قوانین كشور را در آن پیاده می‌کند. او از لحاظ مرتبه، از همه والیان و امیران پادشاهی هرمز بالاتر است و بر همه آن‌ها فرمان دارد.

 امیر یا فرماندار هرمز، در جوار سلطان، در قصر بسر می‌برد. برای هردوی آن‌ها دژ محكمی ساخته‌شده است. سلطان هرمز  سلطنت نمی‌کند و چیزی از سلطنت هم نمی‌داند. با این ‌همه، بسیار نیكو بدو خدمت كنند و به‌خوبی از او پاسداری و حراست می‌کنند. اما چنان‌که سلطان بخواهد در امور مربوط به حكومت و خزانه كشور دخالت كند و یا بخواهد آزادانه (خودسرانه) عمل كند، از دژ یادشده منتقل می‌شود و از نعمت بینایی محروم می‌شود، و او و همسر و فرزندانش را – اگر فرزندی داشته باشد – در یک‌منزل ویژه‌ای قرار می‌دهند، و به انواع بلاها و مصیبت‌های بزرگ گرفتار می‌سازند، جز خوراك چیزی به او و خانواده‌اش نمی‌دهند. آنگاه جوانی از خاندان سلطنت نظیر پسر، برادر، برادرزاده یا شایسته‌ترین فرد از منسوبان سلطان را در دژ یا كاخ پیش‌گفته می‌نشانند و بدین ترتیب، او را به‌عنوان سلطان جدید هرمز معرفی می‌کنند تا والیان و امرا بتوانند بی‌هیچ نزاع و كشمكش، و باکمال صلح و آرامش، امور پادشاهی را اداره کنند، و به نام او بر كشور حكومت کنند.

هرگاه كه وارثان سلطان بزرگ شوند و به سنی برسند كه بتوانند زمام امور را به دست‌گیرند، فرماندار كل، هرکدام كه در اندیشه ورود به امور سلطنت است را دستگیر کرده از نعمت بینایی محروم می‌کند، و او را به سرای نابینایان ـ كه همواره ده تا دوازده تن از سلاطین نابینای هرمز در آن سكونت دارند ـ می‌فرستد. هر سلطانی كه بر تخت سلطنت تكیه زده است از این هراس دارد كه مبادا به همین سرنوشت دچار شود.

 مردان مسلح، پیاده و سواره، شبانه‌روز از سلطان حراست و حفاظت می‌کنند. او بدان‌ها حقوق كلانی می‌دهد. این نیروها همواره تا بن دندان مسلح به دربار می‌روند. برخی از آن‌ها، به‌وقت ضرورت، به‌عنوان امرای مناطق هرمز به سواحل ایران اعزام می‌شوند.

 در شهر هرمز، دو نوع سکه زرین و سیمین ضرب می‌شود، پول طلایی را اشرفی می‌خوانند كه مثل پول ما، سکه‌ای مدور است و از طلای اعلی به عمل می‌آید. بر پشت و روی آن با حروف عربی نقش می‌اندازند. ارزش آن ً تقریباً ۳۰۰ رئیس است.

بیشتر پول‌های طلایی پادشاهی هرمز، نیم اشرفی است. هر نیم اشرفی۱۵۰ رئیس است. اما پول نقره‌ای، مانند دانه لوبیا، به‌صورت دراز و كشیده است و بر دوروی آن به خط عربی ضرب شده است و هر قطع آن نزدیك ۳ فنتمات است و آن را تنگا (تنگه) می‌خوانند و نقره آن ناب و خالص است.

مسكوكات طلایی و نقره‌ای در این جزیره به‌وفور یافت می‌شود. چندان‌که کشتی‌های تجاری كه به این جزیره می‌آیند قیمت كالاهایشان را بااین‌همه دو مسكوك دریافت می‌کنند، و با همین مسكوكات به خرید اسب و كالاهای دلخواه خود می‌پردازند و باقیمانده این پول‌ها را هم با خود به هند می‌برند زیرا در آنجا هم متداول است. اما قیمت این سکه‌ها در هند، گران است. ناوگان حضرت پادشاه ما، به فرماندهی آلفونسو دا آلبوكرك به هرمز آمد. او می‌خواست با پادشاهی هرمز در تمام امور پیمان صلح منعقد کند. اما این پیشنهاد رد شد، زیرا، به چشم دید كه آلبوكرك، به آن پادشاهی، و به‌ویژه به بنادر آن تاخت و خسارت‌های سنگینی بر جای گذارد. ازاین‌رو آلبوكرك، در رأس ناوگان خود از راه بندرگاه رهسپار اشغال شهر شد به‌طوری‌که با ناوگان هرمز، مركب از کشتی‌های بسیار بزرگ و پر از سپاهیان دلاور و سراپا مسلح آن وارد نبرد ویرانگری شد و ناوگان هرمز را درهم شكست؛ بسیاری از کشتی‌های آن‌ها را گرفت و یا غرق كرد و کشتی‌های دیگری كه نزدیك باروهای شهر لنگرانداخته بودند به آتش كشید.

هنگامی‌که پادشاه هرمز و فرماندار کل، كشتار مردم و نابودی کشتی‌ها را به چشم دیدند و از ِ ناتوانی خویش در شكست او واقف آمدند، از آلبوكرك تقاضای صلح كردند. او نیز پذیرفت مشروط بر آنكه به او اجازه دهند قلعه‌ای در گوشه معینی از جزیره هرمز بنا كند. آن‌ها نیز پذیرفتند اما مسلمانان، هنگامی‌که ساخت قلعه آغاز شد، پشیمان شدند و نگذاشتند بنای قلعه ادامه یابد. در این هنگام آلبوكرك، خسارت‌های سنگینی به شهر وارد كرد، و كوشید تعداد زیادی از مردم شهر را قتل‌عام كند. تا اینکه سرانجام آن جزیره را به تابعیت پادشاه پرتغال درآورد، و بر آن مالیات سالیانه به ارزش ۱۵۰۰ اشرفی تحمیل كرد.

چند سال بعد، سلطان هرمز، سفیر و خدم‌ و حشم بزرگی به پیشگاه پادشاه پرتغال فرستاد. آلفونسو دا آلبوكرك در رأس ناوگان بسیار مهمی، به همراه جواب اعلیحضرت پادشاه، به هرمز بازگشت. ازاین‌رو صلح‌جویانه از او استقبال کردند، و به او اجازه دادند كار ساختمان قلعه را كه قبلاً كار بالا آوردن آن را آغاز كرده بود به انجام رساند. لذا دستور داد كار قلعه را كامل كنند و فضای آن را بسیار گسترش دهند و آن را محكم و استوار کنند.

 در آن زمان، سلطانی جوان (سلطان سیف‌الدین) بر هرمز فرمان می‌راند و نیك می‌دانست كه فرماندار کل چگونه به میل خود و به شیوهای خودسرانه و مستبدانه با او رفتار می‌کند. اما راهی پیدا كرد و به فرمانده كل پرتغالی‌ها یعنی آلفونسو دا آلبوكرك اطلاع داد كه آزادی‌ها و اختیارات او بسیار محدود، و محدودیت‌های او بسیار شدید است و اینكه او بمانند اسیری در دستان فرماندار کل شهر هرمز است كه حكومت را به‌زور از چنگ او بدر آورده است و کسان دیگری را به امر حكومت گماشته است و اینکه او دریافته است نامه‌هایی به شاه اسماعیل ارسال داشته كه به او پیشنهاد می‌کرد سلطنت هرمز را به زیر سلطه خود درآورد.

هنگامی‌که فرمانده كل نظامی پرتغال از این اخبار آگاهی یافت، آن‌ها را سری و محرمانه نگاه داشت و زمینه دیداری مشترك با پادشاه هرمز را فراهم آورد، و با او توافق كرد كه در تاریخ معینی در یکی از خانه‌های بزرگ كنار دریا گرد هم‌آیند و همدیگر را ملاقات كنند.

آلبوكرك، با ده دوازده تن از افسران خویش در موعد مقرر وارد منزل مورد نظر شد و نیروهای همراه را در بیرون خانه آرایش داد، و پس‌ازاینکه همه‌چیز را آن‌گونه كه باید و شاید مرتب و منظم كرد سلطان هرمز و فرماندار کل، با تعداد زیادی از اتباع و اطرافیان آن‌ها وارد شدند. همین‌که سلطان هرمز وارد خانه شد، و پیش از آنكه كس دیگری وارد شود بی‌درنگ درهای ورودی خانه را بستند. همین‌که فرماندار کل و دیگران وارد شدند آلبوكرك فرمان داد او را به ضرب خنجر از پای درآورند. چون سلطان هرمز این صحنه را دید آزرده‌خاطر شد، اما آلفونسو به او گفت، بی‌شکیب مباش و پریشان‌خاطر مشو. و هدف او از این دستور آن است كه سلطان را مانند سایر سلاطین مسلمان، آزاد و صاحب‌اختیار کند. و اینكه او ازاین‌پس نمی‌پذیرد كه سلطان، از سوی هرکسی می‌خواهد باشد، مورد تحكم و كنترل قرار گیرد. دیگر نیروهایی كه در بیرون منزل در حالت صف‌آرایی و آماده‌باش بودند چون صدای هیاهوی داخل منزل را شنیدند، فریاد شكایت سر دادند. بعضی از برادران فرماندار کل و هواداران و خویشاوندان او تجمع بزرگی به راه انداختند. آن‌ها سراپا مسلح بودند. در این هنگام آلبوكرك ناگزیر شد دست سلطان را بگیرد و او را به پشت‌بام منزل ببرد، چه‌بسا بتواند با معترضان و ناراضیان صحبت كند و آن‌ها را آرام کند. اما موفق به این كار نشد زیرا آن‌ها می‌خواستند برادر و مخدوشان را به آن‌ها تحویل دهد. ازاین‌رو معترضان به سمت كاخ و دژ سلطان به حركت افتادند و شعار می‌دادند كه آن‌ها سلطان دیگری را منصوب می‌کنند. آلبوكرك با آن‌ها صحبت كرد بلكه ترس و دلهره آن‌ها را كاهش دهد. اما تماس‌ها و تلاش‌های او، كه ساعاتی از روز به طول انجامید، بی‌نتیجه ماند. سلطان هرمز كوشید آن‌ها را با نیروی نظامی از دژ و محدوده كاخ خویش بیرون براند اما این تدبیر او هم ناكام ماند. درنهایت، هیاهو گران و جنجالیان دریافتند كه آلبوكرك در نظر دارد به آنان هجوم آورد، ازاین‌رو پذیرفتند از دژ و محدوده قصر سلطان خارج شود مشروط بر اینکه بلافاصله با زنان و فرزندان و دارایی و سرمایه خویش از هرمز و جزیره جرون بیرون روند و تمام خویشان و نزدیكان فرماندار مقتول را به بیرون جزیره بفرستند. این شرایط بی‌درنگ جامه عمل پوشید. آنگاه آلبوكرك، پادشاه هرمز را با هیبت، ابهت و موفقیتی بزرگ، به قصر سلطان بدرقه كرد؛ جمع كثیری از پرتغالی‌ها و بسیاری از مردم نیز آنان را همراهی كردند.

آلبوكرك، سلطان را به فرماندار جدیدی كه قبلاً هم همین منصب را داشت، سپرد، و سلطان، در كاخ و دژ و شهر هرمز، با آزادی كامل، استقرار یافت. آلبوكرك، از فرماندار خواست باکمال احترام به سلطان خدمت كند و به او فرصت دهد آن‌گونه كه می‌خواهد حكومت و سلطنت کند، و به این سلطان، همچون پادشاهان دیگر ممالك، مشورت دهد. و بدین ترتیب، آلبوكرك، آزادی و استقلال را به پادشاه هرمز  بازگرداند.

سپس پیرو دا آلبوكرك را به‌عنوان فرمانده نظامی قلعه پرتغالی در هرمز منصوب كرد و دسته‌ای از سپاهیان پرتغالی و کشتی‌های جنگی را برای حمایت و حراست سلطان هرمز ـ كه هیچ كاری بدون مشورت فرمانده قلعه انجام نمی‌داد ـ معلوم و مشخص كرد. و ازاین‌رو، پادشاه هرمز و تمام مملكت او ِ تابع اعلیحضرت پادشاه پرتغال شد.

 هنگامی‌که آلبوكرك دریافت كه تمام امور، تحت كنترل و فرمان او درآمده است اعلامیه‌ای منتشر كرد كه به‌موجب آن  لواط كاران را رسوا و بی‌آبرو كرد و آن‌ها را – در حالی‌ که تیری بینی آن‌ها را شكافته است – از هرمز و جزیره جرون تبعید كرد. سلطان هرمز، از این اقدام آلبوكرك خشنود شد.  همچنین آلبوكرك، كسی را فرستاد و سلاطین نابینای هرمز را – كه تعدادشان ۱۳ یا ۱۴ نفر بود ـ بیاورد و آن‌ها را با كشتی بزرگی به هند فرستاد، و در مركز سنداپور (احتمالاً سنگاپور) نشیمن داد، و دستور داد كه به‌حساب او به آن‌ها غذا دهند، این پادشاهان نابینای هرمز در آنجا ماندند تا از ایجاد شورش و آشوب و بلوا در سلطنت هرمز به دور مانند، و آن‌ها نیز بتوانند روزگار به‌آرامی و آسودگی بگذرانند.

منبع:میراث آریا