نوشته‌ها

۱۰ نکته درباره مولانا در روز بزرگداشت مولانا

اگر هر سال مولانامولانا کنیم ولی بچه‌های ما نتوانند چند بیت شعر سادۀ مثنوی معنوی را درست و روشن بخوانند فایده‌ای ندارد. با همۀ جبهه‌گیری‌ها علیه حفظ‌کردن اشعار اگر دانش‌آموزان در مقاطع مختلف درسی اشعاری از مثنوی را از بر کنند جای دوری نمی‌رود.

به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر، روزنامه‌نگار، در یادداشتی در عصر ایران نوشت: «پس از آن که سازمان فرهنگی تربیتی ملل متحد – یونسکو – به درخواست ترکیه سال ۲۰۰۷ میلادی را به مناسبت هشتصدمین سال تولد مولانا جلال‌الدین محمد رومی بلخی، خداوندگار پارسی‌گوی اندیشه و سخن، به عنوان سال مولانا ثبت کرد در ایران نیز به صرافت افتادند روزی در تقویم رسمی به او اختصاص یابد و از آن سال هشتم مهر از مولانا می‌گوییم تا افغان‌ها و ترک‌ها و این اواخر تاجیک‌ها او را به نام خود ثبت نکنند. افغانستان به این سبب که زاده بلخ است و بلخ امروز در این جغرافیا قرار دارد؛ ولو پیشتر بخشی از ایران بزرگ بوده باشد. ولایت بلخ، به مرکزیت مزارشریف، یکی از استان‌های افغانستان امروزی است.

ترکیه هم به خاطر آن که مولانا به رومی شهرت داشته و این رومی ناظر به اقامت او در آن سامان و مرگ و خاکسپاری در قونیه ترکیه است و به یکی از منابع درآمدی گردشگری در این کشور تبدیل شده است. تاجیکستان هم به‌تازگی به شمار مدعیان افزوده شده، یکی به خاطر پارسی‌گویی و دیگری بدان دلیل که مدعی‌اند مولانا نه زاده بلخ افغانستان که متولد بلخ دیگری در مرز افغانستان و تاجیکستان است و البته ادعای اخیر سست است؛ چرا که خانقاه سلطان‌العلما پدر مولانا در مزار شریف بلخ است.

از تفاوت های روز مولانای امسال با سال‌های پیش یکی هم این است که اشرف غنی دیگر رییس‌جمهوری افغانستان نیست؛ هم او که اصرار داشت «رومی، افتخار مشترک دو کشور افغانستان و ترکیه است» و این سخن را پنج سال پیش در جریان سفر وزیر امور خارجه ترکیه به کابل گفت و اگر چه افغان‌ها به مولانا می‌گویند «بلخی» اما برای خوش‌آیند «مولود چاووش اوغلو» و ترغیب او به کمک مالی و سرمایه‌گذاری، از مولانا به عنوان «رومی» نام برد و در «اعلامیه دیپلماتیک» دو کشور از همین تعبیر استفاده شد و از ایران نامی نبردند.

یونسکو البته به تکاپوی آنان وقعی ننهاده و ایرانی‌بودن مولانا را محل مناقشه نمی‌داند؛ فارغ از جایی که به دنیا آمده و جایی که چشم از جهان بسته، زیرا با منطق ترکیه لابد علی شریعتی هم سوری بوده است!

بحث بر سر افغان یا ترک یا ایرانی به مفهوم امروزین آن بودن مولانا البته برای اهل فرهنگ، جذاب نیست و به قول نجیب باروَر، شاعر پرآوازه افغان که پس از بازگشت طالبان، به مشهد آمده:

هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید

حرف تهران و سمرقند و سرپل بزنید

این پارادوکس هم البته باید حل شود که اگر مولانا ایرانی است – که البته ایرانی است – چگونه می‌توان هم‌ولایتی‌های او را ایرانی ندانست و به سرنوشت آنان توجه نداشت و با آنان چون بیگانگان مواجه شد؟

یونسکو البته برای آن که صدای افغانستان و ترکیه درنیاید بر روی مدالی که در هشتصدمین زادروز مولانا منتشر کرد این جمله او را حک کرد: من میان خویش و بیگانه فرق، قایل نیستم.

جدای اینها به بهانه روز مولانا و در حالی که ۸۱۴ سال پس از تولد مولانا در دنیای غرب هم شناخته‌شده و محبوب است و به موسیقی و سینما راه یافته، ۱۰ نکته دیگر را می‌توان درباره او باز گفت ولو برخی را پیشتر آورده باشم:

۱. مولانا زادۀ بلخ و مدفون در قونیه است و هیچ یک از این دو شهر اکنون در محدودۀ جغرافیای کنونی ایران امروز نیستند اما مولانا را به عنوان چهره‌ای ایرانی می‌شناسیم، زیرا هویت اصلی او شعرگویی به زبان پارسی است. این ویژگی اما می‌تواند مایۀ همبستگی در یک جغرافیای فرهنگی و فراتر از جغرافیای سیاسی باشد. کدام عنصر، قوی‌تر از مولانا می‌توانیم یافت که میان ایران و افغانستان و ترکیه همبستگی ایجاد کند؟

۲. در میان شاعران برجسته زبان پارسی آثار هیچ یک حتی خیام مانند او قابلیت ترجمه به زبان‌های غربی را ندارد و نزد مردمان مغرب‌زمین قابل فهم و شگفت‌انگیز نیست. درست است که خیام هم پس از برگردان فیتزجرالد به انگلیسی‌زبان‌ها شناسانده شد و هر چند «می» خیامی با «می» حافظ متفاوت است اما در ترجمه باز آن تصویر واقعی از خیام منعکس نشده است؛ حال آن که اندیشۀ مولانا را تا اندازۀ زیادی می‌توان به زبان‌های دیگر برگرداند.

۳. در سال‌های اخیر قابلیت موسیقایی اشعار مولانا یا منتسب به او شکوفا شده است. زمان زیادی از انتشار ترانه‌ای از «علیرضا عصار» نگذشته (من دزد شب‌رو نیستم، من پهلوان عالم‌ام) که روزنامه‌ای تیتر زد: خودت دزد شب‌رویی! و ظاهرا نمی‌دانستند شعر از مولانا یا منسوب به اوست. حالا دیگر خوانندگان دیگر هم اشعار مولانا را می‌خوانند و مشهورتر از همه محسن چاووشی است.

۴. در روزگاری که بسیاری از ایدئولوژی‌ها رنگ باخته‌اند و بشر همچنان در جست‌وجوی معنویت است، اندیشۀ مولانا می‌تواند پیام‌آور معنویت باشد و به همین خاطر سازمان فرهنگی تربیتی ملل متحد یا یونسکو سال ۲۰۰۷ را به عنوان سال مولانا نامگذاری کرد. یادمان باشد که یونسکو بیش از هر مفهوم دیگر برای تساهل و تسامح و پیوند فرهنگی می‌کوشد و مولانا حاوی چنین ارزش‌هایی است.

۵. مولانا یکی از نمادهای عرفان ایرانی است و عرفان، ویژگی فرهنگ و ادبیات ما و متمایزکننده با دیگر مسلمانان. ایرانی، مسلمان شد اما عرب نشد و اگر فردوسی فرم و پوسته (زبان) را حفظ کرد، مولانا مغز و محتوا (نگاه عرفانی) را در این قالب ریخت. چه این گزاره را بپذیریم که او متأثر از «محی‌الدین ابن عربی» بوده و چه مولانای روم را مرتبط با اندیشه‌های او بدانیم، باز مولاناست که روح اندیشه ایرانی و خدای مهر را بازمی‌تاباند. مشهورترین سخن ابن عربی که متفکران اسلامی با قرائت‌های دیگر را به چالش کشید این بود که پرسید: رحمت خداوند بی‌منتهاست یا نهایت دارد؟ پاسخ دادند: بی‌نهایت است. پس پاسخ داد: اگر اقیانوس رحمت خداوندی بی‌منتهاست پس غضب و کیفر در آن جایی ندارد!

این نگاه هنرمندانه و عاشق خواندن خداوند در حالی است که واژه «عشق» در مذهب نیامده و به تعبیر حافظ «حرف عشق، در دفتر نباشد».

مولانا چه تحت تأثیر ابن عربی و جدا از او بیش از هر سخن‌پرداز و اندیشه‌ورز دیگری مفهوم «عشق» را رواج داد و مراد از این عشق همان است که در سخن ابن عربی آمد تا پاره‌ای اختصاصات فرهنگ ایرانی وارد نگاه اسلامی شود و آن عشق که در کلام مولانا موج می‌زند از این نگاه ناشی می‌شود و در سخن حافظ به شکل دیگری به اوج می‌رسد.

۶. رقابت واقعی یا القایی شریعت با طریقت موجبات حساسیت‌هایی نسبت به پاره‌ای اشعار مولانا شده اما شعر و سخن او چنان در روح ایرانیان نشسته که سوء‌تفاهم‌های بزرگ برنمی‌خیزد و به بهانۀ نقل و نقد اشعار او بسیار سخن‌ها می‌توان گفت و باب بحث‌های مختلف را می‌توان گشود و از این منظر مولانا و در این زمینه مثنوی معنوی یک فرصت بی‌نظیر است و چه بسیار بحث‌های تازه که تنها با یک بیت مثنوی درگرفته است.

۷. در این که شماری از فقها و روحانیون نظر مثبتی به مولانا ندارند و حتی ممکن است برخی تکفیر کنند تردیدی نیست ولی خوشبختانه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران از علاقه‌مندان ابن عربی بوده‌اند و در نامه به گورباچف به‌صراحت از او نام برده و با لفظ «بزرگوار» یاد کرده و وقتی دربارۀ ابن عربی چنین گفته که حساسیت‌برانگیزتر بوده، جای تکفیر رسمی و حکومتی برای مولانا باقی نمانده است.

۸. با این که مولانا را به عنوان شاعری ایرانی می‌شناسیم اما هم افغانستان و هم ترکیه او را متعلق به خود می‌دانند. اولی با استناد به زادگاه او بلخ و دومی چشم‌فروبستن در آسیای صغیر و مدفون‌بودن در قونیه و پیشنهاددهندۀ سال ۲۰۰۷ هم گویا ترکیه بوده است.

بهره‌برداری گردشگری را هم ترکیه به عمل می‌آورد و در ایران تنها یادهای مناسبتی را شاهدیم. درست است که نگاه اقتصادی و توریستی به مولانا در ترکیه تصویر او را گاه خدشه‌دار می‌کند و تنزل می‌دهد اما می‌توان به شکلی دیگر به مزار منتسب به شمس – مراد واقعی یا پنداری مولانا – در خوی هم بیشتر پرداخت و به جاذبه‌های آن افزود و برنامه‌هایی متناسب تدارک دید.

۹. اگر هر سال مولانامولانا کنیم ولی بچه‌های ما نتوانند چند بیت شعر سادۀ مثنوی معنوی را درست و روشن بخوانند فایده‌ای ندارد. با همۀ جبهه‌گیری‌ها علیه حفظ‌کردن اشعار اگر دانش‌آموزان در مقاطع مختلف درسی اشعاری از مثنوی را از بر کنند جای دوری نمی‌رود. مگر می‌شود پارسی‌زبان باشیم و نتوانیم این اشعار را از بر بخوانیم:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند

وز جدایی‌ها شکایت می‌کند

از نیستان تا مرا ببریده‌اند

از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند…

هم لحن و آوا زیباست و هم به لحاظ خاستگاه اندیشه و نظریه «وحدت وجود».

۱۰. برای این که این مطلب کاملا متفاوت باشد خاصه با مقالاتی که از مونتاژ تکه‌تکه نوشته‌های منتشره در تارنماها و فضای مجازی ساخته و پرداخته می‌شود این نکته را اضافه می‌کنم که قرار بود در تهران و در شمال پارک سید جمال‌الدین اسدآبادی در یوسف‌آباد «مرکز مولانا» ساخته شود این پروژه اما منتفی شد چون توسعه پارک پس از الحاق دو باغ خریداری و مصادره‌شده به آن منتفی شد و حالا دارند در آن ساخت‌وساز دیگری می‌کنند و شاید دست آخر نام آن برج یا پاساژ را بگذارند مولانا!»

منبع:ایسنا

از ماجرا مقام شمس در قونیه تا گلایه بابت بی توجهی به مشاهیر ایرانی

تنها عضو ایرانی بنیاد مولانا از بی توجهی به مقام مشاهیر ایرانی سخن گفت و از اینکه افراد با نام مولانا صاحب آثار پرفروش می شوند ولی دین شان را به فرهنگ ادا نمی کنند گلایه کرد.
قونیه در کشور ترکیه تنها شهری است که در آن برای مولانا شاعر پر آوازه ایرانی مراسم بزرگداشتی در سطح جهانی برگزار می‌شود در واقع قونیه را اکنون با نام مولانا در جهان می‌شناسند بازسازی‌های متعدد آرامگاه و گسترش آن و برگزاری جشنواره‌های مختلف برای مولانا بخشی از فعالیت‌هایی است که نوادگان مولانا و خانواده او پس از سال‌ها ادامه می‌دهند تا بیش از پیش جهان را با او آشنا کنند. این فعالیت‌ها در قالب بنیادی به نام بنیاد جهانی مولانا انجام می‌گیرد که در سال ۱۹۹۶ در ترکیه توسط محمد باقر چلبی بیست و دومین نواده پسری مولانا (طبق شجرنامه‌ای که استاد گورپینالی منتشر کرده و مورد تأیید استاد فروزان فر نیز بوده است)، راه اندازی شد و در ۲۲ کشور جهان شعبه دارد.

فاروغ همدم چلبی هم‌اکنون ریاست بنیاد بین‌الملی مولانا و مسئولیت حفظ و نشر سنت خاندان سنتی و تاریخی چلبی را برعهده دارد و اسین چلبی هم‌اکنون قائم مقام بنیاد بین‌الملی مولانا است. در میان این اعضای ترک زبان، فروزنده اربابی تنها عضو ایرانی بنیاد جهانی مولاناست که وقتی تنها ۱۸ سال داشت توسط محمدباقر چلبی بنیانگذار بنیاد به دلیل علاقه اش به مولانا در جریان سفری که به قونیه داشت به عنوان عضو این بنیاد پذیرفته شد. او در تمام طول سال‌ها تلاش کرده تا به عنوان یک ایرانی در این بنیاد کاری کند تا زبان فارسی در شهر قونیه بیشتر مورد توجه قرار گیرد. تا پیش از این هم جای خالی یک ایرانی در بنیاد جهانی شاعر ایرانی که اشعارش به زبان فارسی است دیده می‌شد اما با حضور اربابی این خلأ تا حدودی برطرف شده است. او در تمام این سال‌ها تلاش کرده تا هنرمندان ایرانی را به قونیه دعوت کند تا در بزرگترین مراسم یادبود مولانا جای خالی فارسی زبانان دیده نشود.

در این مدت هماهنگی با هنرمندان برای برگزاری کنسرت‌های مختلف و یا حضور در جشنواره‌های فیلم مرتبط با مولانا، ترجمه آثار و سخنرانی‌ها به زبان فارسی، تلاش برای معرفی مشاهیر ایران به مردم ترکیه و آشنایی بیشتر مردم قونیه با ایران و زبان فارسی و دعوت از مثنوی پژوهان و مولوی پژوهان برجسته ای از جمله استاد توفیق سبحانی، کریم زمانی و… گوشه‌ای از فعالیت‌های اوست.

اربابی که بارها درباره ایجاد یک خانه فرهنگ در قونیه به مسئولان ایرانی توصیه کرده بود، باز هم این تأکیدات را ادامه می‌دهد و می‌گوید: دوستان ترک زبان در تهران خانه فرهنگ (انیستیتو) یونس امره را ایجاد کرده‌اند که در آن ضمن آموزش زبان ترکی، برنامه‌های فرهنگی دارند. می‌توان خانه فرهنگی با نام شمس و یا خانه فرهنگ ایران در قونیه را ایجاد کرد.

او همچنین در گفتگوهایش از وضعیت نگهداری مقبره شیخ عطار انتقاد می‌کند و به این موضوع اشاره دارد که ما هم مانند ترکیه مشاهیر متعدد و مهمی داریم ولی به آنها اهمیتی نمی‌دهیم. او در این باره توضیح بیشتری می‌دهد و می‌گوید: من ایرانی هستم وطنم را با هیچ چیزی عوض نمی‌کنم مولانا هم جزو اندیشمندان ما هست همانقدر که در ترکیه طرفدار ایرانی و ایران هستم دلم می‌خواهم در ایران هم به مشاهیرمان توجه شود. من به شیخ عطار علاقه دارم. به آرامگاه عطار رفته و وقتی دیدم وضع اسف باری دارد برای آن تا جایی که می‌توانستم از هزینه شخصی با همکاری دوستان دیگر تجهیزاتی تهیه کردیم تا آن مکان در شأن شیخ باشد. ما نباید همه بار ساماندهی این مکان‌ها را هم به دولت بسپاریم باید خودمان هم همتی داشته باشیم. در همایش شمس خودم خیلی از کارها را انجام می‌دادم. من ایرانی هستم ایران وطن من هست و مانند هر ایرانی وظیفه اشاعه فرهنگ و میراث با شکوه فرهنگی ایران را احساس می‌کنم و در حد بضاعتم کار می‌کنم.

خوش به حال ما که اشعار مولانا را درک می‌کنیم

با او درباره اینکه چطور از ایران در محافل ترکیه دفاع می‌کند و چه کارهایی به عنوان عضو ایرانی بنیاد جهانی مولانا انجام داده نیز توضیح می‌دهد: من در بنیاد مولانا هماهنگی‌های فرهنگی را انجام می‌دهم مثلاً در کنگره شمس که در خوی برگزار می‌شد، از خانواده مولانا دعوت کردند و از من هم مشورت گرفته شد که چه کسانی را دعوت کنیم. هنگام برگزاری مراسم بزرگداشت شمس تبریزی وقتی از خانواده مولانا دعوت شد، اگر آنها به این مراسم می‌آمدند در واقع تأیید دفن بودن شمس در خوی به حساب می‌آمد من از خانم اسین دعوت کردم تا به ایران بیاید گفتم که اتفاقاً شما باید خوشحال هم شوید که شمس در خوی دفن باشد چون یا در قونیه کشته شده که در آن صورت زیر بار نمی روید یا اینکه در خوی دفن است که محققان ما آن را ثابت کرده‌اند.

حالا بعد از ۴۰ سال که به وصیت بنیانگذار بنیاد بین المللی مولانا عضو هستم برای این خانواده جایگاهی دارم شاید هم خوشایند آنها نباشد اما همیشه من از ایران و ایرانی طرفداری می‌کنم. یک بار هم گفتم که آن مرد ایرانی که در سالن سماع فریاد کشید چرا به فارسی حرف نمی زنید حق داشته است. خوش به حال ما که می‌دانیم مولانا به زبان فارسی شعر گفته است و خوش به حال مردم ترکیه که مولانا در قونیه دفن شده است. با پیگیری‌هایی که کرده‌ام الان در زمان مراسم بزرگداشت مولانا به زبان فارسی توضیحاتی داده می‌شود و یا به زبان فارسی تابلوهایی کار گذاشته شده است. من بارها پیگیر ایجاد خانه شمس در قونیه بوده‌ام ولی من یک فرد هستم نمی‌توانم در سطح دولتی رایزنی کنم با این وجود هر آنچه که خواسته‌ام مقامات ترکیه انجام داده‌اند حتی من زمانی که درخواست کردم اتوبوسی برای ایرانی‌ها در مسیر کنسرت قرار گیرد، فوراً انجام دادند درحالیکه آن مسیر اصلاً راه اتوبوس نداشته است یا اینکه در اوج مراسم و شلوغی قونیه، وقتی درخواست سالن بزرگ برای کنسرت ایرانی می‌کنم، در اختیارم قرار می‌دهند. وقتی برای فستیوال موسیقی و یا فیلم از هنرمندی می‌خواهند دعوت کنند از من مشورت می‌گیرند.

او معتقد است چند هزار نفری که هر سال به قونیه می‌روند به این موضوع رسیده‌اند که نباید صحنه را خالی کرد و باید در مراسمی که به نام مولانای فارسی زبان است حضور داشته باشند. پس چه بهتر که این حضور درست و به جا باشد. حامی این حضور مردمی باید دولت باشد یک بار از طرف وزارت ارشاد به من گفتند که کار تحقیقی در حال انجام است تا بدانند در قونیه باید به چه شکلی حضور داشته باشیم. ولی اینکه تا چه زمانی این کارها طول بکشد را نمی دانم.

پیشرفت قونیه با نام مولانا

اربابی درباره اینکه قونیه توانسته از راه گردشگری فرهنگی و نام مولانا پیشرفت کند می‌گوید: شهر قونیه تا چهل سال پیش آنقدر آلوده بود که پلیس‌ها با بلندگو خودروها را راهنمایی می‌کردند چون چراغ راهنمایی و رانندگی دیده نمی‌شد اما الان درآمد مهمی از کنار ورود گردشگر فرهنگی و عرفانی به سبب وجود مولانا و امکاناتی که برای گردشگران شهر به وجود آورده، کسب کرده است و ترکیه را با یک جهش اقتصادی بزرگ مواجه کرد. ما هم باید بتوانیم در کنار مولانا مشاهیر خودمان مانند فردوسی در توس، حافظ و سعدی در شیراز، عطار در نیشابور، باباطاهر و ابن سینا در همدان و… را معرفی کنیم. حتی می‌توان الگو گرفت و گردشگر عرفانی فرهنگی که به نوعی گردشگر مذهبی نیز محسوب می‌شوند، را جذب کنیم. می‌توانیم در خوی به واسطه حضور شمس تبریزی گردشگر جذب کنیم ما در ایران و به خصوص در خراسان مشاهیر و عرفای کمی نداریم. مهمترین آنها عطار و خیام هستند که هنوز نتوانسته‌ایم از این ظرفیت بهره ببریم.

ماجرای پیدا شدن مقام شمس در قونیه

عضو ایرانی بنیاد مولانا همچنین درباره مقامی به نام شمس در قونیه نیز می‌گوید: یک بار خانم اسین چلبی از نواده‌های مولانا به ایران آمد وقتی برگشت یک شبکه تلویزیونی ترکیه‌ای اعتراض شدیدی به او کرد و گفت که مگر مقبره شمس در خوی هست که شما به آنجا رفتید؟ خانم چلبی هم پاسخ داد «به هر حال خوی سرزمین شمس است و ما به عنوان مقام شمس به آن مکان رفتیم.» در قونیه یک بارگاهی به نام مقام شمس وجود دارد که یکی از مثنوی پژوهان برجسته ترک (استاد گورپینالی) آن را تأیید کرده و گفته که آرامگاه شمس است. ایشان از دراویش مولویه بود که گفت در آنکارا بودم و به من اطلاع دادند در جریان تعمیرات دریچه‌ای فرورفته و متوجه شده‌ایم که قبری بدون هیچ نشانی وجود دارد. برای بررسی خودش را به قونیه رسانده و متوجه شده که در آنجا قبری با مصالحی شبیه به مصالح به کار رفته در قبر مولانا مانند گهواره ای گچ اندود وجود دارد که هیچ نشانی روی آن نیست. اما نوع مصالح و چیدمان آن حاکی است که اینجا متعلق به یک فردی بزرگ بوده است. از طرفی چون این قبر در نزدیکی چاهی است که می‌گویند شمس آنجا کشته و در چاه انداخته شده می‌تواند این احتمال را افزایش دهد که این قبر متعلق به شمس بوده ولی چون نمی‌خواستند خاطر مولانا را آزرده کننده، پسرش سلطان ولد او را بدون هیچ نام و نشانی دفن می‌کند. ولی در مقابل آن استاد موحد می‌گوید که منابعی از سفرنامه‌های سلاطین عثمانی وجود دارد که در آن نوشته‌اند به زیارت شمس در خوی می‌رویم از طرفی مگر می‌شود مولانا را با آن عظمت مانند یک بچه گول زد و این موضوع را از او مخفی کرد و کسی هم خبردار نشود. با این وجود ما در خوی به خوبی عمل نکرده‌ایم و موفق نشده‌ایم که این مکان را به جهان معرفی کنیم. حتی خیلی از افراد نمی‌دانند که مولانا در نیشابور هم بوده است و یا اکنون مقبره عطار نیز در نیشابور قرار دارد.

گلایه از اساتید بزرگ

او با گلایه از اساتید بزرگ می‌گوید: من از اساتید بزرگمان گلایه دارم که چرا کاری نمی‌کنند تا ایران به نام عرفایش شناخته شود. می دانم که هر کسی تحت نام مولانا درآمدهای زیادی می‌تواند داشته باشد اشکال هم ندارد. هر کسی کنسرتی از شعرهای مولانا گذاشته خوب توانسته است بلیت بفروشد و یا کتاب‌هایی با مضمون مولانا و یا مثنوی بارها تجدید چاپ شده و به فروش زیادی رسیده‌اند اما چرا هیچکدام سهم خودشان را در این زمینه به فرهنگ و عرفای ما ادا نمی‌کنند چرا کسی سهمی از این همه درآمد را حداقل در خوی و یا نیشابور هزینه نمی‌کنند. چرا اساتیدی مانند آقای شفیعی کدکنی که اهل نیشابور نیز هست، موضعی درباره آرامگاه عطار نمی‌گیرد آرامگاهی که تنها ۳۰ متر است. این بارگاه که اتفاقاً در شهر استاد کدکنی هم واقع شده باید چنین وضعیت اسف باری داشته باشد؟ شاید یک خارجی زمانی گذرش به آنجا افتاد آیا این مکان در شأن عطار هست؟ ما نباید از دولت تنها توقع داشته باشیم خودمان هم وظیفه‌ای داریم. خانم اسین چلبی بارها به من گفته که می‌خواهد با چندین نفر به آرامگاه عطار برود اما آیا در کنار این آرامگاه امکاناتی وجود دارد؟ چرا آرامگاه شمس با آن بدسلیقگی باید میزبان مهمانان خارجی ما باشد؟

منبع:اسکان